نقش و نفوذ انديشهي ميرزا ملكم در چند پُست اخير محور پيدا و پنهان مباحث بوده است. تحركات سياسي وي و همراهان فكرياش، حلقهي گمشدهي تاريخ معاصر ايران است. تلاشها و كوششهاي فراواني در بازخواني مجدّد تاريخ و شناخت حقيقي شخصيّت و جايگاه ميرزا ملكم و كانونهاي پرنفوذ آن دوره در شكلگيري بخش عمده و مهمّي از تاريخ ايران و كشورهاي اسلامي صورت گرفته است. مطمئنا افشاء برخي از اسناد مكتوم در مخازن اطلاعاتي، جنبههاي ديگري از حقيقت را بازگو خواهد ساخت. در پُست قبلي جملهي ميرزا ملكم مبني بر تفكّرش نسبت به كشورهاي اسلامي و شيوهي عملكردش را در دو پاراگراف بيان داشتم. ميرزا ملكم معتقد بود كه امتزاج تمدّن غرب و سنّت شرق، شيوهي مطمئنّي براي انتقال مفاهيم دنياي غرب به دنياي اسلام ميباشد. از اينرو، وي به دنبال تفهيم انديشهي خود به چند «مُلّاي صاحب ذوق» بود تا روح مسأله را به درستي درك كنند و بتوانند با زبان مردم شرق [منظور ايران و برخي از كشورهاي اسلامي] آنچه را كه مقصود و منظور وي ميباشد، را تبليغ و ترويج نمايند. جملهي وي در كتاب "بستنشيني مشروطه خواهان در سفارت انگليس" نوشتهي رسول جعفريان بدين صورت بيان شده است:
«اگر چند نفر مُلّاي صاحب ذوق، روح مسأله را درست بفهمند، ميتوانند جميع اين مطالب را در کمال سهولت، چنان در مغز مردم جايگير بسازند که هيچ لشگر ظلم، ديگر نتواند در برابر اين حقايق نفس بکشد.»
اين عبارت، كليدواژهي مهمي است جهت پيگيري سير انديشهي موردنظر ميرزا ملكم به عنوان اوّلين مؤسس محافل فراماسونري در ايران. آيا ميرزا ملكم توانست چند «مُلّاي صاحب ذوق» را بيابد و انديشههايش را به آنها تفهيم كند؟ اوّلين مورد از اين ملّاها را در پُست قبلي شناختيم و افكارش را مورد بررسي و واكاوي قرار داديم. اكنون شخصيّت ديگري از اين «ملّاهاي صاحب ذوق» كه در شكلگيري برخي وقايع تاريخ معاصر ايران نقش عمده داشته و حلقهي رابط بين جامعهي روحانيت و برخي كانونهاي مخفي بوده است، را معرّفي ميكنيم.
سيد اسدالله موسوي ميراسلامي معروف به خارقاني
"سيد اسدالله موسوي ميراسلامي" (زادهي 1254 ه.ق) در قزوين متولد شد. وي به "سيد اسدالله خرقاني" و همچنين "سيد اسدالله موسوي ميرسلامي" نيز خوانده شده است، ولي در ابتداي كتاب "محو الموهوم و صحو المعلوم" كه اثر منتشر شدهي وي ميباشد، عنوان وي به صورت "سيد اسدالله موسوي ميراسلامي معروف بخارقاني" ذكر گرديده است، هر چند كه امروزه با عنوان "سيد اسدالله خرقاني" شهره است.
خرقاني از شاگردان خاص و افراد نزديك به شيخ هادي نجمآبادي بود. ميرزا يحيي دولتآبادي، از رهبران بابيهاي ازلي، که با خرقاني آمد و شد داشت، او را چنين وصف کرده است:
«در ميان اصحاب شيخ [هادي نجمآبادي] با کسي که از همه بيشتر مأنوس شدهام، آقا سيداسدالله خرقاني است. آقا سيداسدالله شخصي فاضل و با ذوق است. سر پرشوري دارد. در محله سنگلج طهران در مدرسه ميرزا زکي در حجره کوچکي با زندگي سادهاي بهسر ميبرد و تدريس مختصري مينمايد. جوانان با ذوق آن محل با وي اُلفت دارند. در محضر حاج شيخ هادي [نجمآبادي]، از طلّاب فاضل و از خواص شمرده ميشود. خالي از خودخواهي و تهوّر هم نيست.» (1)
خرقاني به واسطهي افكار نو و انديشهي اصلاحطلبياش در جريان انقلاب مشروطهي ايران فعاليّت داشت. گونههايي از اين فعاليّت در ادامهي اين نوشتار مورد بحث و دقّت قرار خواهد گرفت. خرقاني بعد از فعاليّتهاي سياسياش در به ثمر رساندن جنبش مشروطه در ايران، كتاب "محو الموهوم و صحو المعلوم" را به رشتهي تحرير درآورد كه ميتوان به عنوان آخرين اثر وي از آن ياد كرد. همانگونه كه از اسم كتاب مشهود است، وي به طور جدّ به دنبال از بين بردن برخي از افكار -كه به ظنّ وي وهم و خيال است-، بود. سيد محمود طالقاني بر اين كتاب مقدمّهاي نگاشته و غلامحسين نورمحمدي خمسهپور كه از شاگردان خرقاني ميباشد، آن را منتشر كرده است.
مطالعهي اين اثر، بيانات بسيار شفّافي از خرقاني را نشان ميدهد كه وي تعلّق خاطر فراواني به تفكّر سقيفه و اهل آن دارد. مطمئنا، وي به علّت اينكه در كسوت يك روحاني شيعي بود، نميتوانست مغز انديشهي خود را شفّاف مطرح نمايد، لذا بهمانند استادش، نجمآبادي، در لفّافهي آيات و احاديث، منظور و مفهوم خود را منتقل نموده است.
امروزه و در پي مطالعات فراوان پيرامون انديشه و تفكّرات خرقاني، به ظنّ بسياري از پژوهشگران اين عرصه، وي به مانند استادش، نجمآبادي، تعلّق خاطر مخفيانهاي به ديانت بابي داشت، ولي هيچگاه دست به افشاي عقيدهي خود نزد. (2) هرگز به دنبال انگهاي سياسي و مذهبي نيستم. چه او بابي باشد يا نه، دردي از ما برطرف نميكند، امّا آنچه كه مهم است انديشهي وي ميباشد كه در قالب كسوت روحاني شيعي و در حوزهي تشيع و به نام شيعه در آن روزگار و حتّي امروزه، تبليغ و ترويج ميگردد.
خرقاني ساليان سال در حوزهي علميهي نجف تحصيل نمود و حتّي به درجهي علمي اجتهاد نيز نائل آمد. وي كرسي تدريس در اين حوزهي علميّه را داشت و از حلقهي شاگردان بسياري در اين حوزه بهره ميبرد. خرقاني در مقاطعي از زمان، در بيت آخوند خراساني كه از مراجع بزرگ وقت تشيّع به شمار ميرفت، نقش فعّال و پررنگي ايفا مينمود و حتّي بسياري از امورات دفتر اين مرجع تقليد را دست گرفته بود، تا حدّي كه پژوهشگران عرصهي تاريخ و سياست بسياري از فعاليّتهاي مرحوم آخوند را تحت تأثير حضور و نفوذ خرقاني ميدانند. (3)
گذري بر انديشهي خرقاني از گذرگاه "محو الموهوم و صحو المعلوم"
كتاب "محو الموهوم و صحو المعلوم" در ادامهي عنوانش با ترجمهي فارسي بدينگونه معرّفي شده است: "راه تجديد عظمت و قدرت اسلامي". خرقاني ارتباط خوبي با سيّد جمالالدين اسدآبادي داشت. عنوان اين كتاب نيز مؤيّد همين ارتباط ميتواند باشد. در زمان اقامت دوم سيّد جمالالدين در تهران، که به اخراج او از ايران منجر گرديد، خرقاني به نمايندگي يكي از اساتيدش - ميرزا ابوالحسن جلوه-، به ديدار سيّد که در حرم حضرت عبدالعظيم (ع) بست نشسته بود، رفت. توجّه به رفتار اسدآبادي، چنين مينماياند که خرقاني از معتمدين و نزديکان او نيز بهشمار ميرفته است. با درنظر گرفتن ملاقات سيّد جمالالدين و شيخ هادي نجمآبادي و تصميم آنها به اشاعه اصول آزادي، برابري و برادري (4) و نيز ميزان نزديکي خرقاني به شيخ هادي، اين اعتماد و حُسن ظنّ امري طبيعي بوده و شاهدي ديگر بر ريشهداربودن افکار متجدّدانه خرقاني محسوب ميشود. (5) از اينرو، شناخت افكار خرقاني، حلقهي واسطي است جهت شناخت بهتر تاريخ معاصر ايران و كشورهاي اسلامي.
خرقاني در ابتداي كتاب «محوالموهوم ...»، به مانند سيّدجمال دوران كنوني مسلمين را سياه و منحط دانسته و عالم اسلام را در چنگال دشمنان دين به تصوير ميكشد:
«منظور از اين رساله بيان سبب تنزل و انحطاط مسملين است، اهل سرّ و هوشمندان بابصيرت ميدانند كه مسلمين تا هزار و دويست سال داراي قدرت و شوكت بوده و حكمراني مستقل داشتند. از بحر آتلانتيك تا حدود چين را بسياست اسلامي اداره و فرمان روائي ميكردند ...» (6)
خرقاني در اين رساله به دنبال پويايي حاكميت مسلمانان است، به مانند آنچه كه به ظنّ وي در صدر اسلام صورت گرفته بود. (دوران ماقبل حكومت معاويه). لذا وي به تبيين دلايل ضعف و شكست مسلمانان ميپردازد و تنها راه عزّت و سربلندي عالَم اسلام را، بازگشت به دوران پيامبر و 40 سال صدر اسلام عنوان ميكند:
«انحطاط و تنزل مسلمانان منحصر بيك فرقه نيست ... همه منتحلين بحليه اسلامي در قضيه انحطاط و ترك سيادت شريك و انبازند پس بايد سبب آن يكي باشد و آن ترك عمل بسياسات مقرره اسلام است كه در چهل سال اول معمول بود ... علاج برگشت باسلام اوّل است و اقرار به كلمه شهادت و تاسي از پيغمبر (ص)» (7)
خرقاني براي اين بازگشت، سه عامل را ارجحيت ميبخشد و تديّن را ذيل اين سه عامل محقّق ميداند:
«اگر علماء اعلام امّت مرحومه بر خود و بر ملّت مرحومه رحم كنند و بخواهند لواء كبراي محمدي و شفاعت كبرا و علم اسلام را مثل قرون اول بلند كنند و خودشانرا بمقام اعلي الاممي برسانند بايد همگي جمع شوند و عزيمت نمايند در تمسّك بمتن كتاب دين كه قرآن مجيد است و عمليات بيست و سه ساله شخص حضرت رسالت خاصه ده ساله بعد از هجرت و اخبار نبويه متفق عليه فرق اسلامي.» (7) (8)
به سختي ميتوان قبول كرد كه خرقاني بعد از تحصيل و تدريس 25 ساله در حوزهي عمليهي نجف، از تاريخ و ماوقع آن در صدر اسلام ناآگاه بوده باشد!!
به دشواري ميتوان پذيرفت كه خرقاني به عنوان كسي كه در بيت مرجع مشهور – آخوند خراساني – حضور داشته، نسبت به آنچه كه در تاريخ صدر اسلام اتفاق افتاده است، بيخبر و بي اطلاع بوده باشد!!
به سختي ميتوان از يك روحاني شيعي پذيرفت كه حديث شريف ثقلين را نشنيده باشد و به راحتي پروسهي حذف امامت را در دين نهادينه سازد. اولين و جديترين «وهمي» كه از نظر خرقاني بايد «محو» گردد، به گمان مقام امامت ميباشد!!
خرقاني و مواجهه با قرآن
نگاه به تاريخ 200 سالهي كشورهاي اسلامي، خيزش آرام جريان پروتستانيزم مسيحي را در قالب اسلام نشان ميدهد. نوخواهي و اصلاحطلبيهاي عقلاني برپايهي آنچه كه جهان امروز به دنبال آنست و توجيهتراشي ديني براي آنها، تغيير و دگرگوني را به وجود آورده است. در پست "تفسير كتاب خدا توسط غيرمعصوم، آري يا نه؟" مقايسهي تطبيقياي كه در دو عالم مسيحيت و اسلام از جنبهي قرائت پروتستانيزم رخ داده است را صورت دادم. در آنجا اصول كلي و اوليهي جريان پروتستانيزم را در مسيحيت در چهار عنوان مطرح نمودم:
1. بازگشت و تكيه به نص كتاب مقدس
2. نگرش جامع به كتاب مقدس
3. تفسير كتاب مقدس با خود كتاب (تفسير آيه به آيه)
4. تفسير كتاب مقدس ويژه و منحصر در افراد و گروه خاصي نيست.
لوتر و همفكرانش به دنبال پيريزي اين چهار اصل بودند و توانستند قرائتهاي چندگانه از كتاب مقدس را جا بيندازند و آن را حق طبيعي هر انساني قلمداد كنند. دقيقا به مانند آنچه كه در مسيحيت رخ داد، در عالم اسلام نيز ابتدائا برخي نوانديشان ديني و به دنبال آنها بعضي نويسندگان نوظهور، چهارچوبهاي فكري را شكستند و با القائات خود سعي در تلقين افكار جديد بودند. بند 3 از اين 4 بند، در بين مفسرين امروزي كاملا مشهور است و مبدع آن را سيد محمدحسين طباطبايي مشهور به علامه طباطبايي ميدانند. (هرچند كه صادقي تهراني به نقل از طباطبايي اين شيوه را از دستآوردهاي استادش –قاضي- ميداند و علامه اين روش را از وي به ارث برده و عملياتي نموده است.) امروزه تعداد مفسرين در اقصي نقاط جهان اسلام به حدي رسيده است كه بند 4 از اين چهار اصل به خوبي قابل دريافت و مشاهده است و هر كس به شيوه اي – عرفاني، فلسفي، فقهي، اخلاقي، سياسي و ... – به تفسير آيات قرآن از ظن و گمان خود ميپردازد.
خرقاني در ابتداي تبيين اين مسير بوده است و لذا نگاه به قرآن و دوري از روايات و احاديث را ترويج ميداد. وي در كتاب «محوالموهوم ...» محور اصلي بحث را بر اساس رجوع به قرآن ميچيند و همانطور كه در سطور فوق بدان اشاره شد، بازگشت به متن قرآن را پيشنهاد كرده است.
نگاه خرقاني به كتاب خدا، نگاهي خام و بدور از حقيقتطلبي است. جملات و عبارات وي در توصيف قرآن و فهم سادهي آن، همان شيوه و طريقهي اهل سنت و افراطيان آن، كه وهابي خوانده ميشوند، را به ذهن تداعي ميكند. خرقاني به صرف تسلّط بر زبان عربي، قائل است كه فهم آيات قرآن ميسور ميباشد و نيازي به تشريح و تفسير ديگران نيست:
«در اينكه قرآن صريح است در بيان مراد كه دانايان لغت عرب بيسابقه حب و بغض مراد آنرا بخوبي درك ميكنند و اثر همين درك مدلول قرآن است كه جمعي بضلالت و جمعي بهدايت سوق داده ميشوند.» (9)
وي همچنين بيان تأويل آيات را نيز محل اشكال ميداند و بيفايده:
«... در قرآن هيچگونه اشكال و اشتباه نيست تا محتاج بتاويل باشد.» (10)
خرقاني در صفحهي بعد، موضع خود را بسط ميدهد و كمي موضع خود را متعادل ميسازد و جهت تفسير كتاب خدا، به غير از لغت عرب، تاريخ و روايات و ... را نيز لازم ميشمارد!!
«از اول نزول قرآن و تحرير تفاسير تا حال اين نكته مكتوم ماند كه قرآن هادي نوع بشر است و هيچ محتاج بتفسير مشاء و اشراق و عرفان نيست، بلكه هر آنكه عالم باوضاع لغت عرب باشد مقاصد و غايات قرآن را خوب درك كرده و ميفهمد البته با دانستن شأن نزول و تاريخ و روايات و ...» (11)
مسلما مانع اصلي در برابر تفكر خرقاني، عترت پيامبر و ثقل اصغر ميباشد. حديث متواتر و معتبر و صحيح السند ثقلين سدّي است در برابر القاء انديشهي «فقط قرآن». بعد از وفات پيامبر كساني كه پيرو شعار شيطاني «حسبنا كتاب الله» شدند، به محو نمودن عترت پيامبر همّت گماردند. هر چند تلاشي بيهوده بود، ولي در رنجش و ستم بر خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام از هيچ كوششي دريغ نورزيدند. كساني كه به نفاق ايمان آوردند و كتاب خدا را سپري براي رسيدن به هواهاي شيطاني خود در دست گرفتند و عقل و برداشت شخصي از آيات را براي مسلماني كافي دانستند، امروزه رهپوياني دارند كه همان انديشه را در صورتكهاي گوناگون دنبال ميكنند و همگي نقش عترت را در مسلمانيشان ناچيز قلمداد نمودهاند. از ذكر جزئيات در اين باره پرهيز ميكنم كه هم به اطالهي كلام ميانجامد و هم به درد سر بزرگ!
خرقاني كه اسلام بعد از پيامبر را اسلام حقيقي ميداند، مطمئنا شعار حسبنا كتاب الله را نيز با تمام وجود پذيرفته است و تمامي اين ايدهها و قلمفرساييها، ماحصل پذيرش آن شعار است. اما مشكل اينجاست كه در حوزهي انديشهي شيعه بايد تكليف عترت نيز مشخص شود.
خرقاني ابتدا به ساكن، حقانيت خلفاي سهگانهاي كه شرح روي كارآمدن آنها به طور مبسوط در تاريخ آمده است، به اثبات مينشاند. وي با برداشتهاي شخصي از آيات قرآن و بنا به بنيهي فكري خود، شرايط احراز اولوالامري را از دو آيهي قرآن شرح و بسط ميدهد و بعد از آن با توجه به اين برداشتها، اولوالامر و حاكم اسلامي را بر اساس آيات قرآن انتخابي ميداند. وي قائل است كه مسلمانان بعد از شهادت علي عليه السلام – به عنوان خليفهي چهارم – به آيات قرآني توجه نكردند و معاويه برسر كار آمد و تا امروز هيچ حاكم اسلامياي كه مُرّ قانون قرآن باشد، انتخاب نشده است.
خرقاني در كتاب «محو الموهوم ...» به بررسي شرايط اولوالامري پرداخته و با استناد به دو آيهي 58 و 59 سورهي نساء اين موضوع را مورد كنكاش قرار داده است. وي شرايطي مانند تأديهي امانات و همچنين حكم به عدل بين انسانها را از جملهي شرايط احراز اولوالامري برشمرده است. از اينرو، وي رئيس اجرايي حكومت اسلامي را شخصي ميداند كه اين صفات را دارا بوده و به حكم قرآن اين شخص بايستي از سوي مسلمين انتخاب گردد و تا زماني كه مخالف نصوص عمل نكرده باشد، مقام اولوالامري براي وي محفوظ بماند:
«شرط اولوالامر يكي ايمان است، دوم تأديه امانت، سيم حكم بعدل، قرآن داراي اين صفات را اولوالامر دانسته، يعني مجري احكام اسلام همان مصداق اولوالامر است و بايد داراي اين صفات باشد، پس رئيس اجرائي مسلمين انتخابي است كه اوصاف او را قرآن بيان نموده و مسلمانان در هر دوره بايد مصداق اين صفات را انتخاب نمايند، يعني مسلمين بايد زبان ناطق قرآن باشند، تا اين مصداق را از ميان خود تشخيص دهند، قرآن بصراحت و نصوص رئيس ارثي ندارد، واجدين اوصاف مذكوره در كتاب خدا مجري و امير و رئيس و اولوالامر است، نسبت در اين مقام مَدخليّت ندارد. مسلمين بايد مصداق قرآن را تعيين و انتخاب نمايند و اطاعت وي را لازم بدانند. در صورتيكه عملا در مدت رياست انتخابي خود مخالفت صريحه با احكام نمايد حق عزل وي را دارند چنانكه راجع به خليفه سوم واقع شد ...» (12)
خرقاني 5 شرط را براي يك حكومت اسلامي برميشمارد كه اعتقاد به توحيد و عمل به كتاب و سنت و تبليغ آن، از آنجملهاند. وي سپس حكومتي را كه بر اساس اين 5 عامل شكل گيرد، مُحقّ حاكميت ميداند و اگر حكومتي اين شروط را در برنداشته باشد، هر چند كه حاكم آن ولي عصر – عجّل الله تعالي فرجه – باشد، باطل است:
«اين احكام معرف حكومت اسلامي است، در هر حكومت كه اين احكام معمولا به بوده قطعاَ آن اسلام بوده و خواهد بود و اگر نبوده حكومت اسلامي نبوده و نيست اگرچه شخص حاكم نمازگزار باشد ... نادرخان افشار و كريم خان زند و ... تا برسد بزمان ولي عصر بلكه تا روز قيامت ...» (13)
لذا به عقيدهي وي، آنچه كه دربارهي عثمان رخ داد، دربارهي ولي عصر نيز ميتواند اتفاق بيافتد و مردم در اينباره ذيحق هستند!! خرقاني انتخاب مردم را دليلي بر حقانيّت دانسته و انتخاب خلفاء اول، دوم و سوم را برحق شمرده و آنها مصاديق اولوالامر دانسته و انحراف را از زمان معاويةبن ابيسفيان برميشمارد:
«بصريح آيه اولوالامر ... از رحلت مقدسه [رحلت پيامبر خاتم (ص)] تا شب شهادت علي عليهالسلام، خلفاء اربعه مصداق اولوالامر بودهاند زيرا كه احكام قرآن در اين مدت جاري بود ... از زمان خلافت معاويه تا حال اولوالامر قرآن مجيد هيچ مصداقي نداشته و ندارد و هيچيك از احكام اساسيه كه حافظ نوع و قدر جامعند يعني نگهدارنده اسلامند در هيچ درباري جاري نبوده، بلكه در كليه اين احكام با اسلام مخالفت داشتهاند ...» (14)
شواهد و قرائن بسياري از كتاب، سنت، روايات و احاديث دربارهي مصاديق واقعي و حقيقي اولوالامر موجود است و جعل خرقاني در اينباره بر مخاطب آگاه و بصير هويداست. از سوي ديگر، خرقاني برخلاف ادّعاي پيشين خود در صفحهي اول از اين رساله كه گفته بود: «... مسلمين تا هزار و دويست سال داراي قدرت و شوكت بوده و حكمراني مستقل داشتند. از بحر آتلانتيك تا حدود چين را بسياست اسلامي اداره و فرمانروائي ميكردند...» در صفحات 37 و 38 خلاف اين ادّعا را نوشته، و گفته است كه از زمان خلافت معاويه هيچ حكمي مطابق با اسلام، در جوامع اسلامي پياده نشده است. اين پارادوكس و دوگانگي در كلام و نوشتار خرقاني به وضوح نشان از سرسپردگي وي به دربار و خلافت عثماني ميدهد، چرا كه منظور وي از 1200 سال قدرت و شوكت مسلمانان، معطوف به عثمانيها و وسعت حكمراني آنها ميباشد. چگونه حكومت معاويه در كلام خرقاني مشروعيت ندارد، ولي عثمانيها با آنهمه جنايت و جنگ و خونريزي (كه نمونههايي از آن با ايران دوران صفوي رخ داد و ايران را با توپهاي اروپايي نشانه رفتند)، مطابق و مُرّ قانون قرآن عمل كرده و احكام اسلامي را جاري و ساري ساختند؟!!!!
خرقاني در ادامه و در بيان نقاط ضعف امّت اسلامي، دوري از كتاب خدا را دليل اصلي انحراف در دين دانسته و ميگويد كه اگر مسلمين از همان روز نخست رحلت پيامبر اسلام (ص) به آيات كتاب خدا رجوع ميكردند و شرايط اولوالامر را ميسنجيدند و دست به «انتخاب قرآني» ميزدند، اين رويه تا به امروز ادامه مييافت و اين همه اختلاف پيش نميآمد:
«... عموم فرق اسلامي در مسأله خلافت باشتباه رفتهاند زيرا كه آيه اولوالامر از روز اول فراموش شده و حق بود كه اين دو آيه اولوالامر [آيات 68 و 69 سوره نساء] را بعد از رحلت مقدسه عنوان كنند. هر كسي، از اصحاب مصداق آيه بوده او خليفه ميشد، و اين رسم تا قيامت باقي بود و رئيس مسلمين انتخابي قرآني ميشد، اختلاف هم بين مسلمين واقع نميشد، ولي افسوس مسلمين از روز اول آيه قرآن را دليل و حجّت قرار ندادند و هر دسته بدليل غيرقرآني تمسّك جستند ... .» (15)
با توجه به ادعاي سابق خرقاني مبني بر تصديق مقام اولوالامري براي سه خليفهي اول، و اين گفتهي اخير وي مبني بر رجوع به آيات و دوري از اختلاف، اين نتيجه به يقين حاصل ميشود كه وي معتقد است كه اگر مردم نخستين بعد از پيامبر، رجوع به قرآن ميكردند، ابتدا ابوبكر را انتخاب ميكردند و سپس عمر و بعد از آن عثمان را. و در نتيجهي اين انتخاب قرآني، هيچ اختلافي تا به امروز ايجاد نميشد!!
آنچه كه در پست «تفسير كتاب خدا توسط غيرمعصوم، آري يا نه؟» بيان داشتم، در اين قسمت قابل توجّه است. رجوع به كتاب خدا بدون توجه به حديث ثقلين و سفارشات و فرمايشات پيامبر مبني بر اتّصال ابدي كتاب و عترت، گمراهي را به دنبال خواهد داشت. پيامبر خاتم به صراحت در روز غدير تكليف اولوالامر را براي مسلمين تا روز قيامت مشخص و معيّن فرمودند، آنگاه اين افراد با ادّعاي قدرت و عظمت بخشيدن به اسلام!!، پا بر روي سخن و رفتار پيامبر گذارده و كتاب آن حضرت را كه تفسيرش را 1200 سال پيش بيان فرمودند، به تفسير نشسته و مار خوش خطّ و خال براي جامعهي اسلامي ترسيم ميكنند!! اينهمه تأكيد پيامبر بر عترت و همراهي قرآن با خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام، تأثيري در دل و ذهن اين افراد نداشته و بعد از گذر بيش از 1000 سال همچنان بلندگوي منافقين صدر اسلام هستند و منادي ادعاي كفرآلود و شركآميز آنها:
«پس از رحلت مقدسه [رحلت پيامبر اسلام (ص)] وافدين مدينه از اصحاب و زوجات عقايد و اخلاق و اعمال پيغمبر را پرسيدند همگي جواب دادند كه قرآن حاوي همه است و حقيقت بيضه اسلام است قرآن پيغمبر صامت است چنانكه پيغمبر صلي اله عليه و آله قرآن ناطق است، پس قرآن مجيد لواي كبري و منبر وسيله و بيرق محمديه و شفاعت كبراي احمديه (ص) است. فيه تبيان كل شيئ ... » (16)
وي اين حرف نامربوط را مجددا در صفحهي 156 اين كتاب تكرار كرده است:
«قرآن مجيد محمد صامت است و محمد قرآن ناطق، اعراب پس از فوت آنحضرت بمدينه ميآمدند و از اصحاب و زوجات طاهرات عقايد، اخلاق و عمليات پيغمبر را سؤال كردند باتفاق جواب ميدادند قرآن بخوانيد و بفهميد كه قرآن پيغمبر صامت است، و پيغمبر قرآن ناطق ...» (17)
حذف عترت پيامبر و نفي امامت به اين صراحت صورت گرفته است و حال چرا جناب طالقاني هيچ اشارهاي به اين اشكالات در مقدمهي كتاب نكرده است، ترديدهاي ديگري را به ذهن متبادر ميسازد!!
خرقاني و همپيالههايش، به اسم روشنفكري ديني و يا نوگرايي و نوانديشي در مكتب تشيّع، به گمان خود طرح نو درانداخته و راه نجات اسلام را بازگشت به متن قرآن و زدودن خرافات و اوهام معرّفي ميكنند. خرقاني به استناد روايتي از مصادر اهلتسنّن، خلافت حقّهي بعد از پيامبر را سي سال دانسته و شكلگيري انحراف در اسلام را از زمان معاويه ميداند. از اينرو، با احتساب 10 سال خلافت پيامبر، مجموع 40 سال خلافت صدر اسلام را دوران رشد و بالندگي جامعهي اسلامي معرّفي نموده و خواهان بازگشت به آن عصر ميباشد.
نيك مي دانيم، نقطه کانوني تمرکز در چهل سال اول، نفي امامت است و کمرنگ کردن آن و غصب خلافت علي بن ابيطالب عليهالسلام. همگرايي اين تفكّر با انديشهي سلفيگري در اهل تسنّن كه امثال «رشيد رضا» مروّج آن بود، نقش سيّدجمال را در شكلگيري اين جريانات پررنگتر مينمايد!! تفكر پان – اسلاميستي سيد جمال در نوشتههاي خرقاني كاملا مشهود است. نوعي از كثرتگرايي و حقانيت بخشي به همهي مذاهب اسلامي، اتّحاد جامعهي اسلامي را دنبال ميكند. امّا در پي اين اتّحاد چرا انديشهي شيعه اولين قرباني بايد باشد، محلّ تأمل و دقّت ميباشد. خرقاني اعتقاد به توحيد، كتاب و سنت نبوي را سه عامل اصلي در مسلماني ميداند و انتخاب مذهب را به سلائق شخصي واگذار نموده و هيچ مذهبي را باطل نميداند. آيا اين همان شعار مرام ماسوني (آزادي، برابري و برادري) نيست؟!!
«پس متدين كسي است كه بتمام اقوال و افعال بيست و سه ساله ذات اقدس – سما قدره- عمل نمايد و از آنحضرت پيروي نمايد تا مصداق مسلم و علاقه مند بقرآن و پيرو دين محمد (ص) باشد، پس از آنكه مصداق مومن شد، بهر يك از مذاهب مختلفه مسلمين داخل شود و براي تحصيل و وقوف بر بعضي دقايق ديني هر نام و عنواني بر خود گذارد، حرجي بر او نخواهد بود.» (18)
خرقاني، انقطاع امامت و گمانهاي بر بابي بودن وي
همانگونه كه در ابتداي اين سياهه اشاره شد، عين السلطنه در كتاب خاطرات خود، خرقاني را معتقد به مسلك بابي معرفي كرده است ولي به مانند استادش – نجمآبادي – هيچگاه اين عقيدهي خود را اظهار ننمود. همانگونه كه دربارهي نجمآبادي ذكر شد، تنها راه براي پي بردن و آگاهي يافتن به عقيدهي مكتوم افراد، خواندن آثار به جامانده از آنانست. دربارهي نجمآبادي مطالعهي تنها اثر وي به نام "تحريرالعقلاء" ظنّ و گمانها را در اينباره تقويت ميكند. مطالعهي آخرين اثر خرقاني كه همين كتاب «محوالموهوم و صحوالمعلوم» ميباشد، گواه بر چكيدهي نهايي تفكّرات وي ميباشد. خرقاني بعد از مطرح نمودن مرجعيت انحصاري قرآن و رجوع مطلق و همگاني به آن و از سوي ديگر استخراج مصاديق اولوالامري براي ادارهي جامعهي اسلامي، با لطائف الحيلي كه در سطور فوق بدان اشاره شد، سعي بر آن داشته تا نقش امامت را كاملا نفي و بيرنگ بنماياند.
خرقاني در صفحهي 215 كتاب خود، در شرح عدم وجود "نسبت" در مقام اولوالامر، امامت را در امام اثني عشر منقطع يافته دانسته و مهر خاتميّت را بر آن زده است. وي در ذيل آيهي ولايت كه در سورهي مائده آمده است و بسياري از مفسّرين و شارحين و راويان حديث، شأن نزول آن را مربوط به واقعهي غدير ميدانند و روز اكمال دين و اتمام نعمت بر مسلمين را به شهادت روايات معصومين و اقوال مستند تاريخي به امر ولايت و امامت بعد از حضرت ختمي مرتبت نسبت دادهاند، خلط در مبحث نموده و اين انتساب را نفي كرده و مدّعي شده است كه اين آيه به آيات قبل و بعد خود متّصل است و ارتباطي به سال حجة الوداع ندارد! از سوي ديگر، حديث متواتر ثقلين را دستاويز قرار داده و خطبهي طولاني پيامبر كه معاني و مفاهيم كثيري در آن ذكر شده است را به يك جمله تقليل بخشيده و نسبت "هذا" را تنها در علي (ع) وارد دانسته و نه در مابقي امامان!! وي در اين قسمت از كتاب خود، مجدّدا به انقطاع امامت در سال 260 مُهر تأييد زده و امامت اثني عشر را در ولي عصر مختومه معرّفي ميكند و فرض را بر اين گرفته است كه اگر منظور از "هذا" در 12 امام محصور باشد، در سال 260، مصداق اولوالامر بلاتكليف مانده و مصداق بعدياي وجود نخواهد داشت!!
«... امّا حديث غديرخم علماي سنّي و شيعي مثبتاند، و ميرحامد حسين هندي در كتاب عبقات اثبات حديث را از كتب اهل سنّت كرده انكار آنها بعد از اين كتاب مورد ندارد، با صحت سند اختصاص بعلي (ع) دارد و شامل ائمه ديگر نميشود، متن حديث متفق عليه اينست. مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ- اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ- اوّلاً هذا صريح است و اختصاص بعلي(ع) دارد و شامل غير او نميشود، اگر گفته شود علي(ع) از بعد از نصب خلافت از طرف پيغمبر (ص) حق دارد خليفه بعد خودشرا تعيين نمايد، بر اين فرض اماميه نبايد و نميتوانند بآيات تمسّك نمايند زيرا كه پيغمبر (ص) حق تعيين خليفه را داشت محتاج بآيه نيست همين طور ائمه بعد او منبعد تا آخرين ولي – ثانياً: با تسليم روايت غديرخم و احاديث ديگر نبوي و علوي كه شامل ائمه احدي عشر هم بشود آنوقت عدد خلفاي پيغمبر (ص) و مجريان احكام ميشود بدوازده نفر بخصوص در دويست شصت سال بعد از آن باز امت مرحومه پيروان قرآن مجيد سرشان بي كلاه است، و هر وقت ذكر خليفه بشود فريقين همان ادله را ذكر كرده نزاع شخصي را تكرار ميكنند و مسرور ميشوند...» (19)
خرقاني با اين استدلال، سعي نموده كه شأن نزول آيهي ولايت را از واقعهي غدير ساقط كرده و حصر مقام اولوالامري را به كلّ بشريت تعميم بخشد.
خرقاني در عرصهي سياست

نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها:
اسدالله خرقاني؛ «مُلّاي صاحب ذوق» در انديشهي ميرزا ملكمخان ناظمالدوله,